...

وقتی حرفی برای گفتن نباشد، همان «...» هم خیلی زیاد است، نه؟

و به خاطر سنت حسنه لینک دادن، این‌جا رو ببینید:  کرنبریز

زیاده عرضی نیست!

از زمین و آسمان

درباره دوست داشتن!
... واقعا هراس‌آور نیست که یکی را دوست داشته باشی، اما او ...
حتی جرات تمام کردن این جمله را هم ندارم. بگذریم ...

کاش می‌شد برای یک روز تجربه کرد گنجشک بودن را یا ...

هوس کرده‌ام در مسابقه داستان‌نویسی شرکت کنم، هر چند بی‌تجربه‌ام و کمی نگران، اما این بار جانب احتیاط را رها خواهم کرد.

راستی، من یک جورهایی جلال آل‌احمد را دوست دارم، هر چند با برخی از اندیشه‌هایش موافق نیستم. او از آن جور آدم‌هایی بود که فکر کنم موافقت و مخالفت دیگران برای‌اش اهمیت نداشت. می‌پندارم مهم برای‌اش این بود که یکی بیندیشد و قلم در دست بگیرد.
این‌جا را ببینیند.

دست‌رس

اگه دست کسی به‌ات نرسه، در دست‌رس نیستی!
حرفی بدیهی‌ست؟
قبول، اما با کارهای مفتضح و خدمات مزخرف مخابرات این مرز پرگهر، حتی اگه در دست‌رس هم باشی میگه گم و گور شده‌ای و هزار و یک پیغام عوضی دیگه ...
حالا چی؟

برای رفقای درس‌خونده دانش‌گاه شیراز هم یه برنامه خوب اینه! از دست‌اش ندین!

یک، دو، سه، ...

اول این که گله می‌کنم از همین Blogsky که خدمات اش رو نصفه نیمه کرده به خاطر مشکلات مالی و از این جور حرف‌ها! آقا جون! نمی‌دونستی هر کی خربزه بخوره باید ...

دوم این که امیدوارم امشب این بخت رو داشته باشم که داستان عامیانه یا همون Pulp Fiction کوئنتین تارانتینو رو ببینم، هر چند با تاخیری چند ساله!

سوم این که جاتون خالی داشتم لینا می‌خوردم و تو اینترنت هم گشت می‌زدم. رو پاکت لینا آدرسی بود که همین‌طوری خواستم به‌اش سربزنم که نتیجه‌اش شد یک خونه اینترنتی نامربوط!

چهارم این که معرفت هم معرفت رفقای قدیمی!
- اما نباید یادم بره قصه گردوبازی و شب دراز بودن و قلندر بیداری و ...، پس عیبی نداره! خودم خواستم این رفیق تازه رو، پاش وامی‌ستم.